برداشت هایی از افاضات صبیه مکرمه
برداشت اول ...نیمه های شب داخلی اتاق خواب ....
آوینا :مامان مامانی بیا پیشم ...
من بدو بدو تو اتاقش ....جانم مامان چی شده من پیشتم ....بخواب عزیزم ...
مامان اونا برای چی خوشحال شدن ؟؟؟؟؟
کیا مامانی ؟؟؟
هفت کوتوله ها ....
خب خوشحال شدن چون سفید برفی اومده بود پیششون ...
آوینا همونطور که چشماش بسته است و وسط های خوابشه ...آهاننننننننننننن
منم از وجود مبارک این سفید برفی خیره سر و اون هفت تا کوتوله بیکار و بی عار اونقدر خوشحالم که میخوام ایندفعه خودم برم سروقتشون ...با اون نامادری بیعرضه .....
برداشت دوم ...داخلی اتاق نشیمن (البته شعبه دوم اناق اوینا چون همه وسایلش معمولا اینجاست )
خانوم مشغول بازی با عروسکش دریاست .....
میره روی مبل و این بی نوا رو از اون بالا با نهایت قدرت میندازه پایین ...بعد میپره پایین و میره سراغش
آوینا :وای عزیز دلم چی شدی ؟؟؟؟ببینم دستت زخمی شده ؟؟؟؟نگران نباش الان آیینه ات میکنم یواش یواش خوب میشی الحمدلله ....خیلی درد کرد
؟ببینم کجات درد میکنه ؟؟؟؟اون دکتر سفیده رو میخواهی یا اون آبیه ؟؟؟؟باشه الان میبرمت ...
مامان بیا ...تورو خدا بیا ....ببین دریا مریض شده ....اوفتاده ...
برداشت سوم ...داخلی در همه جای خونه ....
خانوم یکی از فیل های منو برداشته و دور خونه میدوه و با خودش شعر میخونه :
من خوشگل و بی طاقتم .....
من یه بلوغ بزرگم
من چشمام به اندازه حفره های فضایی شده بود ...ازش میپرسم بلوغ بزرگ یعنی چی ؟
میخنده و میگه من یه بلوغ بزرگم دیگه .....دو دقیقه بعد هم اومد پرسید بلوغ یعنی چی ؟؟؟؟
حالا بیا و توضیح بده ...(چکار داری بچه رو بذار شعرشو بخونه )بهش گفتم :وقتی بچه ها میخوان بزرگ بشن خانوم بشن یا آقا بشن ....اون موقع رو میگن بلوغ ....میپره بالا و میگه :هورا خوش بحالت ...پسرا بزرگ میشن من گفتم :نه فقط پسرا ...دخترا هم بزرگ میشن خانوم میشن ...اونموقع دوباره میگه هورا محمدصالح هم بزرگ شده
منم احتمالا بهتره دهان مبارکم رو ببندم
برداشت سوم ....باز هم خونه (توقع دارید تو این سرما کجا بریم هان ؟)
سی دی کارتون رو گرفته دستش و اومده منو مخملی کنه ....
مامان عزیزم ...مامان مهربان و شادم .این سی دی منه ؟؟؟
بله سی دی شماست ....
یادت باشه وقتی فیلمتو نگاه کردی نموم شد اینو بذاری برام ...خیلی باحاله ها ...
باشه ....
در همین حال هم داره میره سراغ دی وی دی روشنش میکنه و سی دی رو میذاره توش ...بعد هم درش رو فشار میده تا بسته شه ....
میبینه من دارم نگاش میکنم ...
میگه :مامان الان که نمیخوام بذارم ....البته وقتی فیلم تو تموم شد میذارم
از البته گفتنش داشتم میترکیدم ......
برداشت چهارم ...نلفنی داره با مامانم حرف میزنه ...
مامان جون ...وقتی برف اومد بابانوئل از اون بالا نگامون میکنه ....بعد برام از اون اسباب بازیها که تو فروشگاه بود کادو میاره ها ....
من بلند میگم البته اگر دختر خوبی باشی دیگه ....میگم تا مامانم هم بهش بگه ...
بعد با حالتی ناراحت سرشو تکون میده و میگه :متافانه (متاسفانه )من دختر خوبی بودم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامانم میگه بله تو دختر خوبی هستی ...خیلی خوبی ...
گل از گلش میشکفه و میگه مامان جون پس برام کتاب بخر سوار هواپیما کن بیاد پیش من ...اینجا من مسکو ام .....تازه اومدیم ....باشه خدافظ سلام برسون
برداشت پنجم .....
میگه :مامان جیش دارم .....
میگم :خب بدو دخترم برو سر لگنت ....
در حالی که داره میدوه سمت توالت میگه :بدوببدم
برداشت ششم ....
سرم به شدت درد میکرد ....خانوم هم حس نوعدوستی و پرستاریش گل کرده بود .....
پتو رو میکشید روم .....گوشی دکتریشو ورداشته بود اورده بود تا منو معاینه کنه .....یکسره هم نازم میکرد و با حالتی غمگنانه میگفت :مامان خوبم ....الان بابا میاد بهت قرص میده ...آب میده ....ابمیوه میده ...قرص ویتامین میده ....بوست میکنه .....یواش یواش خوب میشی ......عزیز خوبم ....دائم هم از این ور مبل میرفت بالا پتو رو درست میکرد از اون ور میاومد پاییین ....بعد هم رفته سوهان اورده بزور میکنه تو دهن من ...بوخور این مفیده ...مامانا رو خوب میکنه
......کلا از این سردرد پشیمان گشته ایم ....مرحمت فرموده ما را خوش کنید ....
برداشت هفتم ....
اومد تو آشپزخونه میگه مامان من دوستت دارم ...
میگم منم عاشقتم مامانی .....
اومدم تو اتاق میبینم سیبها رو از تو ظرف میوه برداشته همه رو گاز زده دوباره گذاشته ....
بهش میگم آوییییییییییییناااااااااااا
میگه عصبینی (عصبانی )شدی الان ؟
میگم بلهههههههههههه
میگه دیگه دوستم نداری ؟؟؟
چیزی نگفتم فقط نگاش کردم ...
همونطور که داره رو مبل تاب میخوره میگه :الان تو توی آپخونه(آشپزخونه)گفتی عاشق منی ...حالا چرا نمیگی ؟؟؟؟؟(خیلی رو داری دختر خدا وکیلی ).
دو تا کلمه بد یاد گرفته یکی پررو و یکی احمق ....میدونه که حرفای بدیه و نباید بزنه ....
اونروز دیدم داره با عروسکاش بازی میکنه و بهشون میگه پارا ....با تشدید روی حرف ر ...
دید من دارم نگاش میکنم میگه :نگفتم پررو که ...حرف بد نزدم ...گفتم پارا ....آخه پارا شده ....
عاشق مدرسه رفتنه ....وقتی میبینه بچه ها دارن میرن مدرسه اونقدر با حسرت نگاشون میکنه ...بهش میگم بزرگ بشی میخواهی چکاره بشی ؟میگه معلم ...میگم معلم چی؟
میگه معلم بچه ها ....سریال دکتر قریب رو هم خیلی دوست داره ...شبکه جام جم دوباره داره میذاره ....
دیگه چیزی یادم نمیاد پس فعلا سبز باشید تا ببینیم چی میشه .
[ماچ][ماچ]الهی با اون پارا گفتنت.[ماچ]
[قهقهه][قهقهه]محمد صالحو بچسب مواظب دختره باش[نیشخند]
وای که چقدر این این اوینا خوشمزه و دوست داشتنی شده. [ماچ][ماچ][بغل]
سلام خدا حفظش کنه این دختر شیرین زبون رو و شما رو از این زبونش که اینقدر شما رو متعجب میکنه کلی خندیدم با این شیرین کاری های این دختر خانومتون دوست داشتین یه سری هم به من بزنین خوشحال میشم با احترام لینک شدین [لبخند][گل]
اااااااای جان الهی قربونش برم من با اون شیرین زبونیهای خوشمزه اش . صورت ماهش رو حسابی ببوسید و بجام بچلونش. جیگرتو برم با اون پارااا گفتنت عسلک نازم[ماچ][بغل][قلب] ایام بکامتان[گل]
eydetoon mobarak [گل]
سلام و علیکم یا سیستری جون..[قلب] قربون آوینای شیرین زبون...[بغل] از برداشت اولش خندیدم تا برداشت هفتمش... بازم واسمون از این شیین زبون ها و شیرین کاری هش بنویس..هرچند ممکنه واسه شما یخته حرص خوردن در پی داشته باشه...[نیشخند] عیدتون مبارک...[لبخند]
ببخشیدصبیه محترمه کی فرصت دارن یه وقت آئینه به من بدن؟[سوال][نیشخند] خداییش سحرآویناخیلی خیلی جیگره.عاشق این افاضات قلمبه سلمبه اشم[بغل][ماچ][بغل]
سلام بابای مهربون با آغوش خدا در خدمت شماست از نظر یادتون نشه پیشاپیش خیر مقدم میگم بهتون [لبخند][گل]